خلاصه رمان مومیایی:
جنایت…جنایت پشت جنایت.قصه حماقت ها،سادگیها و باختنهای هر روزه من و تو.قصه اشتباهاتی که حتی خدا هم به جبرانش اراده نمی کند.
قسمتی از متن رمان مومیایی:
– اگه مشکل مامان بابات این یه وعده غذاییه که تو خونشون می خوری بگو تا
نقدی حساب کنم. مگه تو این مدت گذاشتم یه قرون واسه کفش و لباست خرج کنن؟
بده می خوام دخترشون با سربلندی بیاد تو خونه من؟ مگه همین مامانت نبود که
می گفت دختر من زن بیوه نیست که انقدر راحت و ساده بدمش به تو؟ کم واسه طلا
و رخت و لباس و مهریه سرم غر زدن؟ اگه جشن نگیرم که زنده م نمی ذارن.
دلم گرفت. هیچ وقت این طور مستقیم از خانواده ام انتقاد نکرده بود.
– الانم دندم نرم، وظیفمه. چشم. انجام میدم، اما از دیوار مردم که نمی تونم بالا برم. بیا. این کف دست من. اگه مو داره بکنن.