به روز ترین مرجع دانلود برنامه و بازی برای اندروید

دانلود رمان دخترخراب PDF و اندروید

دانلود رمان دخترخراب 

دانلود رمان دخترخراب pdf و اندروید
دانلود رمان زیبا و عاشقانه دختر خراب برای موبایل، کامپیوتر و اندروید با فرمت PDF و APK
"دانلود رمان دخترخراب" در ادامه مطلب...
خلاصه رمان:...
نام کتاب: دختر خراب
نویسنده: tina-j
تعداد صفحات: 130
حجم 1.08
دانلود رمان دختر خراب PDF

دانلود رمان دختر خراب

خلاصه ای از رمان دختر خراب

رمان

نمیدونم باید چی بگم و از کجا شروع کنم اما بهترین کلمه برای شروع بدبختی و بدشانسیه

دو تا بچه بودیم و البته تنی هم نبودیم من و برادرم کیوان…….پدرم عرق خور و معتاد و ……..هر اشغالی

که نباید باشه بود و مادر هم از اون بد تر یه زنیکه خیانت کار تمام عیار که وقتی بابام یه ماه یه ماه میرفت

و پیداشت نمیشد خرج ما رو از طریق خود فروشی میداد.بابام که معتاد بود و مواد فروش مادرم هم خود

فروش و سبزی پاک کن……….تو یه خونه اشغالی و ۷۰ متری تو جنوب تهران زندگی میکردیم شرایطم

رمان دختر خراب

زود منو با دنیا و زندگی اشنا کرد و تو ۱۵ سالگی عاشق این بودم که یه دوست پسر داششته باشم اما نمیشد………از کیوان میترسیدم کیوان ۴ ۵ سال از من بزرگ تر بود و خودش هم اخره کثافت و دخختر باز اما با این حال رو من خیلی غیرت داشت…..تا دبیرستانی شدم حواسش رو بیشتر جمع کرد و گیر دادناش بیشتر شد…….بابا افتاد زندان و دیگه ما ت دوسال نمیدیدیمش مامانم هم فحش میداد به بابام و میگفت بهتر که دیگه سرخر تو این خونه نیست کیوان بچه این بابا نبود و بچه اون شوهر قبلیه مامانم بود که مرد خوبی بود اما بدبخت اخرشم میفته و میمیره………کیوان از مامان فحش نمیخورد.اما من بدبخت تا به کارای مامان اعتراض میکردم باید فحش میشنیدم….

دانلود رمان دختر خراب

تو هم از تخم همون مرتیکه نسناسی

داشتم میگفتم……….مامان هر شب دیر میومد خونه ارزوی یه روز خوب بودنش رو به گور میبردم کاش بابا داشتم کاش مامان خوب داشتم کاش و کاش و کاش پیکان میددیدم دلم ضعف یرفت چه برسه به یه بچه ای که یه دستش تو دست ننش باشه و یکیش تو دست باباش……….گیر دادنای کیوان شروع شده بود……..یه ربع دیر از مدرسه برمیگشتم داد بیداد میکرد و فحشم میداد اما کتکم نمیزد فقط تهدید میکرد تهدیدایی که ترس رو تو وجودم مینداخت……………

دانلود رمان دختر خراب,دانلود رمان دختر خراب بدون سانسور,دانلود کامل رمان دختر خراب,دانلود رمان دختر خراب رمان دختر خراب بدون سانسور برای موبایل,دانلود رمان دختر 



دانلود کتاب رمان دختر خراب,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رایگانرمان دختر خراب,دانلود رمان دختر خراب بدون سانسور,دانلود رمان دختر خراب,دانلود رمان ایرانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابوالفضل کلهری

دانلود رمان دختری که رهایش کردی PDF و اندروید

دانلود رمان دختری که رهایش کردی

دانلود رمان دختری که رهایش کردی pdf و اندروید
دانلود رمان زیبا و عاشقانه دختری که رهایش کردی برای موبایل، کامپیوتر و اندروید با فرمت PDF و APK
"دانلود رمان دختری که رهایش کردی" در ادامه مطلب...
خلاصه رمان:...
نام کتاب: دختری که رهایش کردی
نویسنده: جوجو مویز
مترجم: کتایون اسماعیلی
تعداد صفحات: 330
حجم 2.08
دانلود رمان در حسرت آغوش تو PDF
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابوالفضل کلهری

دانلود رمان دلبر

 دانلود رمان وحشی اما دلبر اختصاصی دی ال رمان ( pdf موبایل )

فرمت کتاب وحشی اما دلبر : PDF|APK|EPUB

دانلود رمان وحشی اما دلبر (موبایل و PDF)


خلاصه داستان رمان وحشی اما دلبر :
اگر خاندانم نفرین شده…اگر انگشت نمای خاص و عام شدیم…اگر پدرم زنا کار بوده…اگر مادرم خیانتکار بوده….اگر برادرم از دوری یار در خیابان ها نفس های آخرش را کشید…غمی نیست…اندوهی نیست…زجری نیست…دردی نیست…اما…

خواهرم را …پاره ی تنم را…تنها دلیل زندگیم را…وجودم را…نابودش کرد…پر پرش کرد..دلش را شکست و او را گرفتش….از من…از منی که جنسم از سنگ است…از منی که بی احساس تر از آهنم…از منی که سنگدل تر از شیطانم…

آتشم زد…آتشش میزنم….نابودم کرد…نابودش میکنم…جگرم را خون کرد…جگرش را خون میکنم…پست فطرت امیدم را گرفت …کمرش را خم میکنم….

قلبم را تکه تکه کرد…بند بند وجودم را لرزاند…زمینم زد…بی انصاف..زندگیم را جهنم کرد…پس چرا من نکنم!!

لعنت …لعنت به تو که چشمانم را از نفرت.. خون کردی…لعنت به تو که خوی وحشی ام را برگرداندی…

من شینا…فرزند ارشد خاندان سلطنتی و بزرگ جهانگیر.. قسم میخورم به اجدادم… روزی بر زمینت خواهم زد…

تیر من رها میشود…تیری که روزی جگرت را خون میکند…و به جایی نخواهد نشست جز….

قلبـــــــــــــت….

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابوالفضل کلهری

دانلود رمان اسطوره

رمان اسطوره نوشته پگاه

رمان اسطوره نوشته پگاه (کاربر ۹۸ia)

مقدمه رمان اسطوره نوشته پگاه :

“دﯾﺪی ﮐﻪ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ…ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺪون ﻣﻦ؟
دﯾﺪی ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﻣﯽ ﺷﻮد…ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺪون ﻣﻦ؟
اﯾﻦ ﻧﺒﺾ زﻧﺪﮔﯽ…ﺑﯽ وﻗﻔﻪ ﻣﯽ زﻧﺪ…!ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ…ﺑﺎ ﻣﻦ….ﺑﺪون ﻣﻦ…!
دﯾﺮوز ﮔﺮﭼﻪ ﺳﺨﺖ…اﻣﺮوز ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ…ﻃﻮری ﻧﻤﯽ ﺷﻮد…ﻓﺮدا ﺑﺪون ﻣﻦ…”!


سمتی از رمان اسطوره نوشته پگاه (کاربر انجمن نودهشتیا)
زﯾﺮ ﺑﺎران…زﯾﺮ ﺷﻼق ﻫﺎی ﺑﯽ اﻣﺎن ﺑﻬﺎره اش…

اﯾﺴﺘﺎدم و ﭼﺸﻢ دوﺧﺘﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﻬﺎی رﻧﮕﺎرﻧﮓ و ﺳﺮﻧﺸﯿﻦ ﻫﺎی از دﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺧﺒﺮﺷﺎن…!

دﺳﺘﻢ را ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻨﺪ ﮐﺮدم ﮐﻪ ﻣﺒﺎدا ﺑﯿﻔﺘﻢ و ﺑﯿﺶ از اﯾﻦ ﺧﺮد ﺷﻮم…ﺑﯿﺶ از اﯾﻦ ﻟﻪ ﺷﻮم…ﺑﯿﺶ از اﯾﻦ ﺧﺮاب ﺷﻮم…!

ﺻﺪای ﺑﻮق ﻣﺎﺷﯿﻨﻬﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﻮﻫﺎن…ﯾﺎ ﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﺗﯿﻎ….! ﯾﺎ ﻧﻪ از آن ﺑﺪﺗﺮ…ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺷﻤﯿﺸﯿﺮ زﻫﺮآﻟﻮد…!

روﺣﻢ را ﺧﺮاش ﻣﯿﺪادﻧﺪ.ﺳﺮم را ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ دﺳﺘﻢ ﺑﻨﺪ ﺑﻮد و ﻧﻤﯽ داﻧﺴﺘﻢ ﮐﺠﺎﺳﺖ…ﺗﮑﯿﻪ دادم…!

آب از ﻓﺮق ﺳﺮم راه ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ…از ﺗﯿﻐﻪ ﺑﯿﻨﯽ ام ﻓﺮو ﻣﯽ ﭼﮑﯿﺪ و ﺗﺎ زﯾﺮ ﭼﺎﻧﻪ ام راﻫﺶ را ﺑﺎز ﻣﯽ ﮐﺮد…!

از آن ﺑﻪ ﺑﻌﺪش را…ﻧﻤﯽ داﻧﻢ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ رﻓﺖ…!ﻫﻤﻬﻤﻪ اوج ﮔﺮﻓﺖ…دﻫﺎﻧﻢ ﮔﺲ ﺷﺪ…ﻋﺪﺳﯽ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺳﻮﺧﺖ…

ﮔﻠﻮﯾﻢ آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ…ﺧﺸﮑﯽ ﮔﺮدﻧﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﺪ…اﻣﺎ ﺳﺮ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪم و دﯾﺪم ﮐﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺳﯿﺎه اﯾﺴﺘﺎد…ﺳﯿﺎه ﺑﻮد دﯾﮕﺮ…ﻧﺒﻮد؟

ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ…ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎورم ﺷﻮد…ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﺧﺎﻃﺮه اﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺳﯿﺎه ﺗﺎ اﺑﺪ در ذﻫﻨﻢ ﺣﮏ ﺷﻮد…

اﻣﺎ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻢ…درش ﮐﻪ ﺑﺎز ﺷﺪ ﺗﺎب ﻧﯿﺎوردم….ﮐﺎﻣﻞ ﭼﺮﺧﯿﺪم…ﭘﺸﺖ ﺳﺮم را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎه ﮐﺬاﯾﯽ ﭼﺴﺒﺎﻧﺪم….

ﻟﺮزش ﻓﮑﻢ را ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮدم…ﺣﺎﻻ…ﯾﺎ از ﮔﺮﯾﻪ و ﺑﻐﺾ…و ﯾﺎ از ﺧﯿﺴﯽ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ و ﺳﺮﻣﺎی ﻓﺮوردﯾﻦ ﻣﺎه…!

دﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﭼﺸﻢ ﺑﺴﺘﻢ…ﭼﺸﻢ ﺑﺴﺘﻢ روی ﻫﻤﻪ زﺷﺘﯿﻬﺎی اﯾﻦ دﻧﯿﺎ…روی اﯾﻦ دﻧﯿﺎ…!

ﭘﺎﯾﺎن ﺧﻂ…ﺧﻂ ﭘﺎﯾﺎن….ﻫﻤﺎﻧﮑﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ آﺧﺮ زﻧﺪﮔﯽ ﺳﺖ…ﻫﻤﺎن ﺗﻠﺨﯽ دردﻧﺎﮐﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﺎورش ﮐﻨﺪ…

ﻫﻤﺎن ﺳﻮت دﻗﯿﻘﻪ ﻧﻮد…اﯾﻨﺠﺎﺳﺖ…! ﻫﻤﯿﻨﺠﺎ…درﺳﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ اﯾﺴﺘﺎده ام…! ﻣﯽ داﻧﯽ ﭼﺮا؟

ﭼﻮن اﻣﺮوز اﺳﻄﻮره ﻣُﺮد…!!! اﺳﻄﻮره ﻣﻦ…ﻣَﺮد ﻣﻦ…ُﻣﺮد!***ﺗﺒﺴﻢ ﻧﯿﺸﮕﻮن آﻫﺴﺘﻪ ای از دﺳﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ و ﮔﻔﺖ:-

ﯾﻪ ﺟﻮری ﺣﺮف ﻣﯽ زﻧﯽ اﻧﮕﺎر ﻣﻦ ﺷﺮاﯾﻄﺖ رو ﻧﻤﯽ دوﻧﻢ.ﺧﺐ ﺑﺎ اﯾﻦ وﺿﻌﯿﺖ اوﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ اﯾﻦ ﮐﺎر اﺣﺘﯿﺎج داره ﺗﻮﯾﯽ…

ﻧﻪ ﻣﻦ!ﺗﻌﺎرف ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎت ﻧﺪارم….ﺑﺎﻻﺧﺮه ﯾﻪ ﮐﺎری ﻫﻢ واﺳﻪ ﻣﻦ ﭘﯿﺪا ﻣﯿﺸﻪ.ﺳﺮم را ﭘﺎﯾﯿﻦ اﻧﺪاﺧﺘﻢ.-ﻣﺸﮑﻞ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ…

ﻣﯽ دوﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺗﻮ اون ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺎر ﮐﻨﻢ.اه ﻏﻠﯿﻈﯽ ﮔﻔﺖ و ﺑﺎزوﯾﻢ را ﻓﺸﺎر داد.-واﻗﻌﺎ ﺑﺎ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻗﺮض و ﻗﺴﻄﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ آوردﯾﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺑﻪ اﯾﻦ ﭼﯿﺰا ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ؟

ﺗﻮ ﭼﺮا ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﺷﺎداب؟ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ دﯾﮕﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ از اﯾﻦ ﻧﻤﯿﮑﺸﻪ.اﮔﻪ زﺑﻮﻧﻢ ﻻل ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ اﯾﻨﻬﻤﻪ ﻓﺸﺎر روﺣﯽ و ﻣﺎﻟﯽ ﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮش ﺑﯿﺎد ﺗﻮ ﭼﯿﮑﺎر ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟

ﻫﺎ؟دﻟﻢ آﺷﻮب ﺷﺪ…ﺑﻬﻢ ﺧﻮرد…از اﯾﻦ ﺗﺮس ﻣﻮذی و ﮐﺸﻨﺪه.-ﻣﯽ دوﻧﻢ ﺳﺨﺘﺘﻪ…ﻣﯽ دوﻧﻢ اﯾﻦ ﮐﺎر ﭼﻘﺪر واﺳﺖ ﻋﺬاب آوره.

وﻟﯽ اﻧﺘﺨﺎب دﯾﮕﻪ ای ﻧﺪاری.ﺗﻮ ﻫﻨﻮز داﻧﺸﺠﻮﯾﯽ.ﻣﺪرﮐﺖ رو ﻫﻮاﺳﺖ.ﺳﺎﺑﻘﻪ ﮐﺎرﺗﻢ ﮐﻪ ﺻﻔﺮه.

ﺑﻪ ﺧﺪا ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﺸﯽ ﮔﺮی رو ﻫﻢ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﭘﯿﺪا ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ.ﺗﺎزه ﻫﻤﯿﻨﻢ ﺑﻪ ﺣﺴﺎب آﺷﻨﺎﯾﯽ و رﻓﺎﻗﺖ دارن ﺑﻬﺖ ﻣﯽ دن.

آه ﮐﺸﯿﺪم..ﻓﺸﺎر دﺳﺘﺶ را ﮐﻤﺘﺮ ﮐﺮد.- ﺑﻪ اﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﻪ وﻗﺘﻪ..ﻫﻢ درﺳﺖ رو ﻣﯽ ﺧﻮﻧﯽ ﻫﻢ ﯾﻪ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﯽ واﺳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﯽ.

ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺖ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ…ﺑﻪ ﺷﺎدی…ﺑﻪ ﺧﻮدت ﮐﻪ ﯾﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﯽ ﺧﻮای ﯾﻪ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺑﺨﺮی و ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ…

ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﺸﯿﺪم و ﮔﻔﺘﻢ:-ﺗﻮ درد ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯽ دوﻧﯽ…ﻧﻤﯽ دوﻧﯽ…دﺳﺘﻢ را رﻫﺎ ﮐﺮد…


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابوالفضل کلهری

دانلود رمان سفر به دیار عشق


thumb




📌 دانلود رمان: سفر به دیار عشق
📝 نوشته: arameshgh20 نویسنده انجمن رمان های عاشقانه
🎬 ژانر: #اجتماعی،عاشقانه
📖 تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۲۸۳۵

📃 خلاصه :
چهار ساله همه ازش متنفرن… پدر، مادر، برادر، حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو بدرد میارن… فقط و فقط به جرم بی گناهی، بی گناهی که تو دادگاه همه گناهکاره… تا اینکه بالاخره بعد از چهار سال غریبه ای رو میبینه که از هر آشنایی براش آشناتره یا شاید هم آشنایی که از هر غریبه ای براش غریبه تره… خودش هم نمیدونه ولی این میشه نقطه ی آغاز دوباره ای برای داستان زندگی اون…قشنگه..پایان خوش


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ابوالفضل کلهری